تبيين انقلاب اسلامي ايران بر اساس تئوري تحول انقلابي چالمرز جانسون (1)
تبيين انقلاب اسلامي ايران بر اساس تئوري تحول انقلابي چالمرز جانسون (1)
اشاره
اين توجه و اعتنا، بيانگر آن است كه انقلاب اسلامي ايران به عنوان يكي از مؤثرترين پديده هاي پاياني قرن بيستم، تاثيرات و بازتاب هاي گسترده اي در ايران، منطقه و جهان داشته است و از ابعاد و جهات گوناگون مورد توجه و مطالعه صاحبنظران، ناظران، سياستمداران و نظريه پردازان ايراني و غيرايراني واقع شده است.
شايد گسترده ترين موضوع، پرداختن به پديده انقلاب ايران در باب چگونگي شكل گيري و علل وقوع اين حادثه عظيم و غير قابل پيش بيني بوده است؛ چرا كه كمتر كسي تصور مي كرد كشوري كه جزيره ثبات در خاورميانه ناميده مي شد، ناگهان اين چنين متحول گردد و ساختارهاي قديمي را از بنيان بركند. دايره وسيع علل و عوامل وقوع انقلاب ايران، پژوهشگران را بر آن داشته است تا هر كدام از منظري خاص به بررسي اين پديده بپردازند. در اين پژوهش نيز پژوهشگر با آگاهي از اين موضوع و نيز با اعتقاد به اين مطلب كه انقلاب ايران بيش از همه، انقلابي فرهنگي بود. درصدد برآمد تا در چارچوب رهيافت هاي كاركرد گرايانه و با استمداد از مدل انقلاب چالمرز جانسون به تحليل انقلاب ايران بپردازد.
چارچوب تئوريك مدل انقلاب چالمرز جانسون
چالمرز جانسون با بهره گيري از آثار تالكوت پارسونز و ساير جامعه شناسان كاركردگرا و اضافات و تغييراتي در كتاب هايش، انقلاب و سيستم اجتماعي و تحول انقلابي، ديدگاه ويژه اي در بحث انقلاب گشوده است.(2)
جانسون معتقد است كه جامعه، اجتماعي اخلاقي است؛ به اين معنا كه جامعه از گروهي از افراد بشر تشكيل يافته كه درباره ارزش هايي بخصوص اتفاق نظر دارند و درباره آنچه درست يا نادرست انگاشته مي شود يكسان مي انديشند. اين ارزش ها به نوبه خود نابرابري هاي موجود در سازمان اجتماعي را مشروعيت مي بخشند و آنها را اخلاقاً براي افراد جامعه، قابل پذيرش مي نمايند. (3)
ارزش ها، هم تبيين كننده واقعيت هاي اجتماعي و هم معياري براي تعيين واكنش مناسب در برابر آنها هستند. ارزش ها، الگوهاي پيدايش انتظارات مشترك و معياري براي هدايت و تنظيم رفتار افراد هستند. ارزش ها به نظام تقسيم كار اجتماعي يك جامعه، سازمان مي بخشند چرا كه با بهره گيري از آنها نياز به استفاده از زور براي انتصاب افراد به وظيفه تعيين شده، منتفي مي گردد. مهم ترين كاركرد نظام ارزشي، مشروعيت بخشي به بهره برداري از قدرت مجريه، مقننه، قضاييه و نيروي قهريه است. (4)
جانسون كار خود را با اين اصل آغاز مي كند كه انقلاب بايد در ارتباط با نظام اجتماعي بخصوصي كه در آن واقع شده بررسي گردد و تجزيه و تحليل انقلاب مرتبط با بررسي كاركرد جامعه باشد و هرگونه تلاشي براي مجزا ساختن اين دو، چندان فايده اي نخواهد داشت. (5)
سؤال اساسي اي كه جانسون براي بررسي انقلاب مطرح مي كند اين است كه «چرا جوامع باثبات ناگهان دچار اغتشاش مي شوند و ساخت آنها تغيير مي كند؟» وي معتقد است كه ابتدا بايد ديد چگونه نظم، ثبات و تعادل حاصل مي گردد و تداوم مي يابد. (6) به نظر او تعادل يك نظام اجتماعي، وابسته به درجه سازگاري بين ارزش ها و تقسيم كار در آن است و از آنجايي كه اين دو عامل، تعيين كننده ساخت نظام جامعه نيز هستند تغيير در آنها به تحول در ساخت اجتماعي منجر مي گردد؛ زماني كه وجود فشارهايي از داخل يا خارج نظام كه باعث اختلال در حالت تعادلي آنها مي شود، محسوس گردد و تغيير در ساخت اجتماعي ضروري به نظر برسد آن گاه شكل متفاوتي از تغيير و تحول در نظام جامعه بروز مي نمايد؛ در چنين موقعي سياست هايي براي ايجاد تغيير در ساخت جامعه ضرورت مي يابند و تنها در اين شرايط است كه خطر بروز انقلاب واقعيت مي يابد.
به نظر جانسون، انقلاب عبارت است از «تلاش هاي موفق يا ناموفق كه به منظور ايجاد تغييرات در ساخت جامعه از طريق اعمال خشونت انجام مي پذيرد.» (7) او معتقد است در شرايط عادي، جامعه در حالت ثبات و نظم بسر مي برد و شرايط انقلابي، يك وضعيت غير طبيعي مي باشد كه در اثر يك سري شرايط و عوامل نامتعادل به وجود مي آيد؛ تا زماني كه ارزش هاي يك جامعه با واقعيت هاي آن سازگار باشد، جامعه از انقلاب مصون است.
چالمرز جانسون در تبيين مدل انقلاب خويش، فرآيندي را مطرح مي كند كه به واسطه وقوع تغييرات در ارزش ها و واقعيت هاي محيطي شروع مي شود. پس بر اثر ناهماهنگ شدن ارزش ها و واقعيت هاي محيطي، يك جامعه نامتعادل به وجود مي آيد؛ در اين مرحله سرنوشت سازترين تصميم از سوي نخبگان حاكم اتخاذ مي شود؛ به اين ترتيب كه در صورت مصالحه پذيري و پذيرفتن تغييرات به وجود آمده خواهند توانست نظام سياسي را از يك انقلاب در آينده نجات دهند و در صورت مصالحه ناپذيري، نظام مسير خود را براي مواجه شدن با يك انقلاب طي خواهد كرد. (8)
مدل انقلاب جانسون چهار نوع منبع تغيير را براي يك نظام سياسي مشخص كرده است كه عبارت است از:
1. منابع تغيير ارزشي در خارج از نظام
2. منابع تغيير ارزشي در داخل نظام
3. منابع تغيير شرايط محيطي در خارج از نظام
4. منابع تغيير در شرايط محيطي در داخل نظام
منابع تغيير ارزشي در خارج از نظام در نظريه جانسون، تغييرات ارزشي هستند كه از تماس هاي فرهنگي با بيرون از نظام حاصل مي شوند مثل آثار بروز انقلاب در همسايگي يك جامعه، مسافرت و تحصيل در خارج و وسايل ارتباط جهاني.
اما منابع تغيير ارزشي در داخل نظام در نظريه جانسون چندان آشكار نيستند؛ اين منابع عبارت اند از تغيير در ارزش ها كه از ترقي و تعالي فكري و پذيرش تفكرات و كشفيات جديد ناشي مي شود. مهم ترين موردي كه جانسون در اين خصوص مطرح مي كند تاثيرگذاري عده اي از افراد خلاق و مبتكر در ساخت ارزشي جامعه مي باشد. (9)
منابع تغيير شرايط محيطي در خارج از نظام كه مشخص و آشكار است و مصاديقي نظير وارد ساختن دانش پزشكي در جوامع توسعه نيافته كه به افزايش ميزان رشد جمعيت منجر مي شود، رونق بازرگاني و داد و ستد به واسطه گشايش بازار خارجي، ورود صنايع و حرف مختلف، مهاجرت افراد، روابط سياسي بين جوامع را در بر مي گيرد. منابع تغيير شرايط محيطي در داخل نظام نيز مصاديقي چون اختراعات صنعتي را در بر مي گيرد و اين منابع معمولاً كمياب است و كمتر در جوامع اتفاق مي افتد اما در صورت به وجود آمدن، ميزان تاثيرگذاري آن بالاست و هميشه توانسته تحولات بسياري را به وجود بياورد؛ مثل اختراع ماشين، كامپيوتر و ...(10)
وجود تعادل در نظريه جانسون و به طور كلي در ديدگاه كاركردگرايي - ساختاري شرايط بقا و دوام در يك جامعه است. از نظر اينان هماهنگي، همخواني و تعادل ميان ارزش ها به عنوان يك مقوله فراگير از يك طرف و هنجارها و نقش ها از طرف ديگر باعث تداوم حيات اجتماعي جامعه مي شود. جانسون، هنجارها و نقش ها را تحت عنوان واقعيت هاي محيطي مورد استفاده قرار مي دهد و هماهنگي واقعيت هاي محيطي با ارزش ها را ضامن بقاي يك نظام سياسي - اجتماعي مي داند.
به نظر جانسون هرگاه منابع تغيير، بر يك نظام اجتماعي تاثير گذارد، بروز يكي از دو حالت قطعي است؛ يا هماهنگي و تطابق عناصر مختلف با هم موفق خواهد شد كه دوام نظام را تامين كند يا ظرفيت انطباق نظام موجود، توانايي ايجاد هماهنگي هاي لازم را نخواهد داشت كه در چنين صورتي بين ارزش ها و شرايط محيطي فاصله ايجاد مي شود و ناهماهنگي بين آنها به مختل شدن حالت تعادلي منجر خواهد شد. (11)
در واقع تحول ناهماهنگ و نامناسب ارزش ها و واقعيت هاي محيطي منجر به جامعه نامتعادل مي شود؛ به اين صورت كه ارزش ها يا واقعيت ها به گونه اي متحول مي شوند كه ديگر قادر به توجيه وضعيت مقوله مقابل نيست؛ براي مثال ممكن است از يك طرف، واقعيت هاي محيطي به سرعت متحول شوند ولي از طرف ديگر ارزش ها تحول جدي نداشته باشند و نتوانند واقعيت هاي محيطي جديد را براي افراد آن جامعه توجيه و قابل قبول بنمايند. در چنين صورتي جامعه اي نامتعادل به وجود خواهد آمد و نظام، كارايي خود را از دست خواهد داد.
جانسون خود اعتراف مي كند كه معيارهاي كاملي براي اندازه گيري انحراف نظام اجتماعي از حالت تعادلي وجود ندارد و مقياس هاي گوناگوني را براي ارزيابي اين وضعيت ارايه مي دهد كه اگرچه جامع و كامل نيست اما مي تواند به عنوان نمونه هايي از يك شاخص كلي در نظر گرفته شود؛ مثلاً افزايش اعتياد به الكل و فساد، زير پاگذاشتن هنجارها، افزايش ميزان خودكشي ها، افزايش تعداد و محبوبيت ايدئولوژي هاي گوناگون، افزايش تعداد نيروهاي مسلح نسبت به جمعيت غيرنظامي و رابطه بين ميزان جرم و جنايت و عدم تعادل اجتماعي از نشانه هاي عمده عدم تعادل محسوب مي شود. همچنين جانسون ضعيف شدن ارزش ها و قدرت گيري هنجارها به جاي آن را به عنوان يكي ديگر از معيارهاي عدم تعادل نام مي برد.(12)
مرحله بعدي تئوري جانسون، چگونگي واكنش نخبگان به تحولات صورت پذيرفته مي باشد، به نظر او ابتداي امر، نخبگان بايد از قدرت لازم و كافي براي اطلاع از وضعيت نظام برخوردار باشند و بتوانند تشخيص دهند كه نظام در حالت عدم تعادل بسر مي برد و بعد از تشخيص عدم تعادل از سوي نخبگان، راهكارهاي عملي آنان در مواجهه با اين وضعيت كه طيفي از اصلاحات تدريجي تا مصالحه ناپذيري كامل را در بر مي گيرد تعيين كننده مسير تحولات خواهد بود. البته در اثناي اين سر طيف، مجموعه اقدامات متعدد ديگري وجود دارد نظير تسهيل حركات طبقاتي به نحوي كه رهبران شورشي بتوانند جذب هيئت حاكمه شوند، البته معمولاً به برقراري مجدد هماهنگي تحت ساخت ارزش قديم منجر مي شود، يا استفعاي تشريفاتي يا عملي نخبگان و بروز تحولي صلح آميز براي جلوگيري از بروز انقلاب كه مي تواند در تعيين مسير تحول مؤثر واقع گردد. اما مصالح ناپذيري نخبگان همواره به انقلاب منجر مي شود؛ عواملي همچون فساد طبقه حاكم، ساخت طبقاتي خشك و انعطاف ناپذير، مسدود بودن طرق تحرك اجتماعي و نصب وابستگان بي كفايت، عوامل اساسي و تعيين كننده مصالحه پذيري يا مصالحه ناپذيري نخبگان مي باشند. (13)
در صورت مصالحه ناپذيري، نخبگان مجبور خواهند شد تا براي بقاي نظام به زور متوسل شوند كه در نهايت منجر به كاهش نظام براي به كارگيري قدرت نظامي خواهد شد و اين امر ركود را به دنبال خواهد داشت؛ وضعيتي كه در آن قدرت نظامي كارايي خود را از دست مي دهد. در صورت بروز چنين وضعيتي، شكل گيري برخي حوادث به تنهايي مي تواند به عنوان جرقه اي باشد كه موجب بروز نهايي انقلاب شود. بدين ترتيب عامل نهايي انقلاب در نظريه جانسون عامل شتابزاست كه عبارت است از مواردي كه با ظاهر ساختن ناتواني نخبگان در حفظ انحصار خود بر قوه قهريه، بروز انقلاب را ممكن مي سازد. (14) به عبارت ديگر، عوامل شتابزا مجموعه اي از حوادث خاص و ويژه را شامل مي شود كه موجب در هم شكستن ظاهر قدرتمند سيستم مي شود و انحصار خشونت را از دست نظام خارج مي كند. (15) مهم ترين عامل در اين راستا از بين وفاداري كامل نيروهاي مسلح به نظام مي باشد كه در اين زمينه مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
- تماس هاي دوستانه اعضاي نيروهاي مسلح با عامه مردم به عقايد انقلابيون امكان رسوخ در صفوف نيروهاي مسلح را مي دهد و وجود اين تماس ها ممكن است نخبگان را قانع كند كه نيروهاي مسلح به عنوان عامل اصلي حفظ نظام موجود قابل اعتماد نيستند؛
- مجادله فرماندهان بر سر نحوه مواجهه با عدم تعادل؛
- شکست در جنگ كه مهم ترين عامل شتابزا در اين زمينه به حساب مي آيد. (16)
از ديگر عوامل شتابزا مي توان به پيدايش يك رهبر قوي الهام دهنده و تشكيل يك سازمان انقلابي مخفي و ... اشاره داشت. بدين ترتيب به وجود آمدن عامل شتابزا موجب بروز نماي عدم تعادل ها مي شود و فروپاشي نظام را در پي خواهد داشت تا نظامي ديگر با ارزش ها و واقعيت هاي محيطي متفاوت به وجود آيد.
پي نوشت ها :
1)كارشناس ارشد علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس
2)جمعي از نويسندگان، انقلاب اسلامي و چرايي و چگونگي رخداد آن، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1381، ص153.
3)چالمرز جانسون، تحول انقلابي (بررسي نظري پديده انقلاب)، ترجمه حميد الياسي، تهران، اميركبير، 1363، ص36-35.
4)جمعي از نويسندگان، همان، ص154.
5)چالمرز جانسون، همان، ص18.
6)مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريه هاي انقلاب، تهران، قومس، 1372، ص88.
7)چالمرز جانسون، همان، ص17.
8)ناصر قبادزاده، روايت آسيب شناختي از گسست نظام و مردم در دهه دوم انقلاب، تهران، فرهنگ گفتمان، 1381، ص34-33.
9)چالمرز جانسون، همان، ص26.
10)ناصر قبادزاده، همان، ص35.
11)چالمرز جانسون، همان، ص37.
12)ناصر قبادزاده، همان، ص38.
13)مصطفي ملكوتيان، همان، ص104.
14)چالمرز جانسون، همان، ص103.
15)ناصر قبادزاده، همان، ص41.
16)همان، ص41-42.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}